3
سلام عزیزای من
منو بخاطر دیر اومدنم میبخشید؟
بذارید براتون بگم چی شده
از بعده رماه مضون که بابا گلی رفت تهران و تو اثاث کشی عموش کمک کرد یکم پهلوی چپش درد میکرد
هرچقد من اصرار کردم بریم دکتر قبول نمیکرد
میگف فعلا دردش قابل تحمله
بیشتر شد میرم دکتر
دیگه روز 2شنبه 20مرداد که باباگلی از دانشگاه اومد رفت مطب دکتر وقت گرفت
بعدازظهر باهم رفتیم دکتر
دل تو دلم نبود امب همش میخندیدم که باباگلی اروم باشه
تو اتاق انتظار یکم از اتفاقات چند روز گفتیم
و صدامون کردن
رفتیم اتاق دکتر
به بابایی گفت کار سنگین نکن استراحت مطلق کن یه سونو گرافی هم برو
از دکتر در اومدیم رفتیم آموزشگاه رانندگی برا ثبت نام من پرسیدیم و اومدیم
حالا با باباجون مامان جون مشورت کردم فعلا ثبت نام نکردم
از اونجا دراومدیم 2تا بستنی معجونی که مامان گلی عاشقشونه خریدیم
رفتیم پارک نشستیم و یکم راجع به فردا حرف زدیم
تو پست بعد میگم چه خبر بود
مث همیشه بابا گلی کلی آرومم کرد
دستمو میگرفت فشار میداد و م یگفت که تا من هستم نگران نباش اتفاقی نمیفته
کم کم اومدیم سمت خونه
منو رسوند دم ماشین
خیالش راحت شد که سوار شدم رفت
گل های قشنگم بابا گلیتون یه مرد واقعیه
من واقعا بوجودش افتخار میکنم
تو پست هی دیگه بیشتر باهاش اشنا میشید
احساس میکنم این وظیفه منه که پدرتونو بهتون بشناسونم